سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بچه های وحیدیه

ده نکته مهم برای دختران و پسران شنبه 85/6/11 ساعت 12:41 عصر

یک دوست (دختر / پسر) مثل یک آدامس است...

جویدن طولانی هر آدامسی به‌جز بیمزه شدنش حاصلی ندارد.

هیچ وقت آدامس نیم‌خورده‌ی کسی را به دهان نگذارید.

داشتن آدامسی که نتونی بازش کنی با نداشتنش هیچ فرقی ندارد.

آدامس زیاد مانده ارزش جویدن ندارد.

هر از چندی به دندانهایتان هم فرصت استراحت بدهید. به هرحال آدامستان را می‌توانید عوض کنید ولی دندانهایتان را نه.

به چشیدن طعم تنها «یک» آدامس اکتفا نکنید. آدامسها در شکلها، قیمتها و مزه‌های مختلف ساخته می‌شوند.

فراموش نکنید که پایان کار هر آدامسی سطل آشغال است. پس برای هیچ آدامسی قیمت زیادی نپردازید.

داشتن یک بسته آدامس همیشه بهتر از داشتن فقط یک آدامس است.

حسرت آدامسی که دور انداخته‌اید نخورید. آدامس‌های خوشمزه‌تر همیشه پیدا می‌شوند.

و ازدواج مثل قورت دادن آن است. هیچ احمقی آدامسش را قورت نمی‌دهد.

 

 


نوشته شده توسط: امیر خسروی

sms funy سه شنبه 85/6/7 ساعت 10:20 عصر

می خوامت، هرجا هستی تورو خدا از ساعت 9 به بعد از خونه بیرون نرو، چون خیلی دوست دارم، نمی خوام از دستت بدم، آخه الان وقت جمع آوری زباله هست!

اون تویی… اونی که صورتم رو نوازش میکنه تویی... اونی که شبها لپم رو قرمز میکنه تویی...
اونی که صداش تا صبح تو گوشمه تویی... پشه آخر یه روز می کشمت!!!

تو چقدر خوشگلی ... چقدر نازی ... باورم نمی شه که اینقدر زیبایی تو وجود یک آدم جمع بشه ... تو دست هر چی خوشگله از پشت بستی ... جیگرتو ... نفس ... عسل ... ناناز ... خوب، بسه دیگه از جلوی آینه بیایم کنار

به خدا حیفه توی این مملکت بمونی، کسی قدر تو رو نمی‌دونه، اگه بری هند اونجا تو رو می‌پرستن!

کجایی؟ نشستی اون بالا با تنهایی خودت حال می کنی، ما رو تحویل نمی گیری. الهی قربونت برم بی زحمت دو تا نارگیل بنداز پایین

روی یه برگ نوشتم که دوستت دارم ولی تو مثل بز خوردیش

----- اس ام اس فوتبالی -----

از امشب خوردن ذرت مکزیکی حرام است!!!! فتوای خوردن پرتقال متعاقبا اعلام خواهد شد!!!!!

می دونی چیه؟ فوتبال هم دیگه فایده نداره... همون انرژی هسته ای حق مسلم ماست.

به دستور علی آبادی به عنوان جریمه ..به مدت یک ماه بعد اتمام جام جهانی..نام یحیی گل محمدی به یحیی دانمارکی تغییر خواهد یافت

میگن علی دایی رو تو پلی استیشن هم نمی شه تعویض کرد

فلسفه تیم ایران : 11 نفر وارد زمین میشوند - علی دایی که هیچ - حالا تیم ایران 10 نفره است - نصرتی هم که مهاجم حریف است - تیم شد 9 نفر - یکی هم باید مواظب نصرتی باشد - حالا شد 8 نفر - از این 8 نفر کریمی و مهدوی کیا و زندی مصدوم هستند - حالا شد 5 نفر از این 5 نفر میرزاپور ور رضایی و گل محمدی کار خودشون رو می کنند و در واقع .. به تیم - تیم شد دو نفر که نکونام و تیموریان هستند که وسط زمین سگ دو می زنند


نوشته شده توسط: امیر خسروی

حکایات شنبه 85/6/4 ساعت 1:21 عصر
روزی ملا به گرمابه رفت و بعد از آنکه خود را شست و خشک کرد یک دست نماز هم گرفت. دم در گرمابه‌دار از او پرسید: آقا شما چی داشتید؟ ملا پاسخ داد: حمام کردم و بعد هم یک دست نماز گرفتم. گرمابه دار گفت: 2 قران برای حمام و 2 قران برای دست نماز. ملا جواب داد که چرا 2 قران برای دست نماز؟ گرمابه دار گفت: همین که هست. ملا بلافاصله فشاری به خود آورد و باد صداداری از خود خارج کرد و بعد هم مضفرانه گفت: دست نماز مال خودت. حالا حساب من می‌شود 2 قران بابت حمام!

در قرون وسطی دو شوالیه عازم ماموریت طولانی و خطرناکی بودند. پس از گذشت یک ساعت از حرکت‌شان یکی به دیگری گفت: من زن جوانی دارم و امروز قبل از حرکت خودم کمربند عفت او را بستم ولی کلیدش را دادم به یک دوست بسیار مطمئن که اگر سالی گذشت و من نیامدم او با آن کلید بتواند زنم را آزاد کند. شوالیه دیگر پرسید: حالا به این دوست خودت اعتماد کافی داری؟ قبل از آنکه دیگری جواب دهد ناگهان گردوخاکی برخاست و سواری به تاخت نزدیک شد که همان دوست نازنین بود! شوالیه پرسید: چی شده؟ آیا زنم طوری شده؟ سوار جواب داد: نه زنت کاملا سالم و سرحال است، ولی این کلیدی که دادی عوضی است!؟

ملا در روزگار پیری در جمعی مباهات میکرد که: قوت من در پیری ابدا با جوانی فرق نکرده. گفتند: از کجا ملتفت شدی؟ گفت: هاون سنگی بزرگی در منزل داریم که در جوانی هر چه سعی کردم آنرا از جا حرکت دهم ممکن نشد. چند روز پیش هم به این فکر افتاده، نتوانستم. نتیجه‌ای که از این عمل گرفتم این بود که: قوت من فرقی نکرده است!

آقا میرزا یعقوب حقه‌باز کبیری بود که به اصطلاح گنجشک را در هوا رنگ می‌کرد و جای قناری میفروخت. روزی با روشن ضمیر که جوان ساده‌دلی بود در رستوران داشت نهار می‌خورد. سه ماهی کوچک سفارش داده بود که پس از خوردن هر کدام، کله ماهی را در کاغذی می‌پیچید و در جیب می‌گذاشت و کنجکاوی جوان را برانگیخته بود. آقا میرزا یعقوب گفت: کله ماهی هوش انسان را زیاد می‌کند، من حاضرم چندتا از اینها را به تو بفروشم تا امتحان کنی. روشن ضمیر یک دلار داد و اولی را خورد. دید هیچ اثری نکرد میرزایعقوب گفت: شاید دومی را بخوری عقل به کله‌ات بیاید. روشن ضمیر یک دلار دیگر هم داد و دوم را گرفت و خورد. باز اثر نکرد. میرزایعقوب گفت: سومی حتما اثر می‌کند. روشن ضمیر باز یک دلار دیگر هم داد و سومی را گرفت. ولی کم کم داشت سوءظن پیدا می‌کرد. گفت: نکنه داری سر من کلاه می‌گذاری؟ میرزایعقوب گفت: نگفتم عقل تو کله‌ات میاد؟ داری کم کم باهوش می‌شی!

نوشته شده توسط: امیر خسروی

تشکر از رفقا چهارشنبه 85/2/13 ساعت 11:0 صبح

سیاوش اعزاری : خیلی چاکریم........!!!!!!!!!!!!!!!!     

نادر حامدی : خیلی مخلسیم........؟

مرتضی خسروی: پاتو بلند کنی ما رو میبینی.....!

علی علی پور : علف زیر پاتیم  یک وقت خر نشی ما رو بخری!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

و کلیه کسانی که نقطه نظرات خود را  به این وبلاگ ارسال میکنند. 


نوشته شده توسط: امیر خسروی

نکات ادبی سه شنبه 85/2/12 ساعت 11:3 عصر

دروغ و خیانت رو هک کن__ از انسانیت کپی بگیر و سند توآ ل کن__ با صداقت و وفا و معرفت چت کن__ از زیباترین خاطره زندگی وب بگیر__تو پروفایل قلبت یه قلبه تیر خورده بذار و بگو عاشق عشق هستی__و عاشق عشق باشین_در مسنجر قلبت عشق رو اد کن __وبه احساسات زیبایی پی ام بده__غم رو دیلت کن__و واژه بدی رو رینیم کن__برای غرورت آف بزار و بگو بشینه آخه (دنیا دو روزه



آدما مثل یک کتاب میمونند که تا وقتی تموم نشن برای دیگران جالبن پس سعی کن خودتو جلوی دیگران تندتند ورق نزنی چون اگه تموم بشی مطمئن باش میرن سره یه کتابه دیگه



نوشته شده توسط: امیر خسروی


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

نامه ای به خدا !!
[عناوین آرشیوشده]

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
6494


:: بازدیدهای امروز ::
1


:: بازدیدهای دیروز ::
1



:: درباره من ::

بچه های وحیدیه

:: لینک به وبلاگ ::

بچه های وحیدیه


:: آرشیو ::

مطالب funy
تابستان 1385



:: خبرنامه ::

 

:: وضعیت من در یاهو::

یــــاهـو